«نایسر» و داستان تکراری محرومیت ها
چند متر مانده به خروجی شهر، تابلوی کهنه و زنگ زده «ناحیه منفصل شهری نایسر» نصب شده که یکی از بزرگترین مناطق حاشیه شهر سنندج است و اگرچه بر اساس آمارهای رسمی حدود 30 هزار نفر جمعیت دارد اما آمارهای غیررسمی حاکی از سکونت جمعیتی بالغ بر 75 هزار نفر جمعیت در این ناحیه است. 

به گزارش اکوکردستان، چند متر مانده به خروجی شهر، تابلوی کهنه و زنگ زده «ناحیه منفصل شهری نایسر» نصب شده که یکی از بزرگترین مناطق حاشیه شهر سنندج است و اگرچه بر اساس آمارهای رسمی حدود 30 هزار نفر جمعیت دارد اما آمارهای غیررسمی حاکی از سکونت جمعیتی بالغ بر 75 هزار نفر جمعیت در این ناحیه است. در جاده باریک و پر از چاله و چوله آن که در بدو ورود بدجور توی ذوق می زند، نه می توان نشانی از روستا دید و نه نشانی از شهر؛ شبیه هیچ کدام نیست. بقایای باران های ماه ها پیش همچنان در حاشیه جاده مانده و راه برون رفتی پیدا نکرده است؛ اینجا آبرویی برای هدایت فاضلاب ها و آب های کنار جاده وجود ندارد.

پیشتر این جاده تنها جاده یک روستا بود و پس از آن وقتی با مصوبه استانی تبدیل به ناحیه منفصل شهری شد به شکل و شمایل جاده شهری تغییر چهره داد. با این وجود بنا به اظهارات بسیاری از مسئولین شهری، استانی و حتی نمایندگان مجلس اعتبارات کلان نیاز است تا بتواند به شکل یک جاده امروزی شهری دربیاید.

سد معبر جزء جدا نشدنی از جاده اصلی نایسر است و وانت های میوه فروشی با پخش کردن  بساطشان نیمی از این جاده باریک را در تملک خود درآورده اند. در گیر و دار سرعت گیرهای غیراستاندارد و چاله های  عمیق جاده و کوچه های خاکی که با کمترین وزش بادی گرد و خاک گسترده ای به پا می شود به انتهای جاده که به محله «دکل چهار» منتهی می شود می رسیم.


مردمان محروم از آب آشامیدنی بخشی از خانه های این محله هنوز از آب چاهی که در حیاط خانه حفر کرده، استفاده می کنند و از آب لوله کشی محروم هستند. از ساکنان محله که با دیدن دوربین و قلم و کاغذ در دستانم کنجکاو می شوند و به دورم حلقه می زنند، می پرسم: آب لوله کشی دارید؟ یکی از زن ها به سمت راست جاده اشاره می کند و می گوید: «خانه های آن طرف همه صاحب آب لوله کشی شده اند اما این طرف هیچ کدام آب ندارند. هشت سال است که اینجا زندگی می کنیم و در طول این سال ها بارها به سازمان آب رفتیم اما نتیجه ای نگرفتیم.»

می پرسم پس آب مورد نیازتان برای شستن و خوردن را چگونه تامین می کنید؟ می گوید: «شوهرم در حیاط خانه چاه کنده است که برای نظافت و شستن لباس و ظروف از چاه آب می کشیم. اما برای خوردن به درد نمی خورد و از چشمه پشت تپه با دبه آب می آوریم.» او ادامه می دهد: «رمقی برایم نمانده از بس که دبه های سنگین آب را روی شانه هایم حمل کرده ام. 4 تا بچه دارم جمعیت مان زیاد است و در روز مجبورم که مسیر تپه را چند بار برای آوردن آب طی کنم.»

مردمی که سگ های ولگرد امانشان را بریده اند

سفره دلش که باز می شود از سگ های ولگرد هم می گوید: «درد ما یکی دو تا نیست. سگ های ولگرد هم امانمان را بریده اند.» به زن میانسالی که لنگان لنگان به طرف ما می آید، اشاره می کند: «از نجیبه خانم بپرسید که چطوری سگ های این منطقه به جانش افتاده اند.» توجهم به سمت نجیبه خانم جلب می شود.. جلو می روم تا مجبور نشود پاهایش را بر روی زمین بکشد. نجیبه خانم نفس نفس زنان می پرسد: «از طرف شهرداری آمده اید؟ می خواهید سگ ها را جمع کنید؟» قبل از اینکه چیزی  بگویم زن های دیگر جوابش را می دهند: «خبرنگار است. می خواهد مشکلات اینجا را به گوش مسئولان برساند.» دلش پر است و به محض حرف زدن بغضش می ترکد. ساق پایش را نشانم می دهد: «ببینید سگ ها چه بلایی بر سرم آورده اند.» جای عمیق گوشت کنده شده با چند بخیه کهنه به چشم می خورد. 

نجیبه خانم درباره ماجرا توضیح می دهد: «پارسال یک روز صبح بعد از اینکه بچه ها را به مدرسه رساندم در راه برگشت به خانه چند سگ ولگرد به جانم افتادند و اگر همسایه ها به دادم نرسیده بودند تکه پاره ام می کردند. از آن موقع پایم می لنگد و چون سگ های هار بودند من هر ماه مجبورم آمپول تزریق کنم. قضیه فقط این نیست از آن موقع تپش قلب شدید هم  پیدا کرده ام و همیشه صحنه حمله سگ ها جلوی چشمم است.» باران اشک به پهنای صورتش جاری می شود: «ما نگران خودمان نیستیم اما می ترسم سگ ها به بچه هایمان حمله و ناقصشان کنند. بچه ها مدرسه می روند و در کوچه بازی می کنند؛ نمی شود که جلویشان را بگیریم تا از خانه بیرون نیایند.»

می پرسم مگر تا بحال شهرداری برای جمع آوری این سگ ها اقدام نکرده است؟ زن دیگری جلو می آید و به میان حرفمان می دود: «خانم نفستان از جای گرم در می آید. کدام شهرداری؟ بارها اعتراض کرده ایم که از دست این سگ ها امنیت جانی نداریم. پارسال شوهرانمان جلوی شهرداری جمع شدند تا بلکه  سگ های این منطقه را جمع آوری کنند. اما در نهایت چند روز پشت سر هم آمدند و چند تیر شلیک کردند و بعدش ادعا کردند که سگ ها را کشتیم و تمام شد. اما روز بعد باز با صدای سگ ها از خواب بیدار شدیم!»

رویای فضای سبز کودکان نایسری

چند پسربچه در میانه جاده توپ پلاستیکی را به همدیگر پاس می دهند و چهره هایشان پوشیده از گرد و غبار به پا شده از ضربه توپ بر زمین خاکی است. دست روی شانه یکی از پسربچه ها می گذارم و می گویم دوست داشتی در پارک و روی چمن ها فوتبال بازی می کردی؟ چشمانش از تعجب گرد شده و می گوید: «پارک دیگر چیست؟!» با خود فکر می کنم چطور ممکن است که پسربچه 8 یا 9 ساله ای نه تصویر پارک را به چشم دیده و نه واژه آن به گوشش خورده باشد.

پسربچه دیگری که لاغر و کشیده تر است تنه ای به او می زند و می گوید: «آبرویمان را نبر. حالا فکر می کنند هیچی نمی فهمیم. بله خانم ما هم دوست داریم زمین فوتبال داشته باشیم. یکی از فامیل هایمان خانه شان بالای شهر است نزدیک خانه یک زمین چمن بزرگ دارند و بعدازظهرها آنجا فوتبال بازی می کنند.» آب دهانش را قورت می دهد و ادامه می دهد: «نمیدانید چه کیفی دارد! هم توپشان از این توپ های واقعی است و مثل توپ ما پلاستیکی نیست، هم موقع بازی گرد و خاک به پا نمی کنند و لباس هایشان تمیز است. اما ما اینجا از بس خاک توی گلویمان می رود که شب ها در خواب فقط سرفه می کنیم.»

قول های عملی نشده شهرداری در نایسر

چند مرد که جلوی مغازه کوچکی نشسته اند صدایم می زنند: «خانم خبرنگار، این حرف ها را پخش می کنید؟ اصلا کسی می بیند؟» می گویم من می نویسم و حتما مسئولان می خوانند. مرد جوان و تنومندی که گرما امانش را بریده و مدام با دستمال کهنه عرق پیشانی اش را خشک می کند دستش را به سمت جاده دراز می کند و می گوید: « وسط جاده  را ببینید. چند سال است که شهرداری قول داده آن را تبدیل به فضای سبز کند اما به قولش عمل نکرده و آخر سر خودم رفتم در آن سیب زمینی کاشتم تا حداقل مقداری از خاک آن را بپوشاند و با وزش باد خاک کمتری در گلوی بچه هایمان برود.»

مرد جوان به گلایه هایش ادامه می دهد: «شهرداری متاسفانه مردم حاشیه شهر را جزو شهروندان درجه دو حساب می کند. در سال چندین بار به جاده ها و کوچه های محله های بالای شهر سنندج رسیدگی  و با صرف کلی هزینه در نقطه به نقطه آن محله ها، فضای سبز احداث می کند. در صورتیکه کمترین کاری برای منطقه نایسر انجام نمی دهد و به بوته فراموشی سپرده شده است؛ ما اینجا بخاطر آلودگی های ناشی از گرد و خاک کوچه ها و خیابان های خاکی  دچار بیماری های ریوی شده ایم.»

«نایسر» فقط یک طعمه خوب انتخاباتی برای نمایندگان مجلس است

مرد میانسال دیگر می گوید: «نایسر فقط یک طعمه خوب انتخاباتی برای نمایندگان مجلس است. موقع انتخابات، کاندیداها با دم و دستگاهایشان به سمت این محله ها سرازیر می شوند و وعده آسفالت جاده ها و کوچه ها و ایجاد فضای سبز و شهربازی به بچه هایمان می دهند اما همین که رای آوردند تا 4 سال بعد پیدایشان نمی شود.» او ادامه می دهد: «مسئولان فقط حرف می زنند و عارشان می آید که پایشان به گرد وخاک این منطقه آلوده شود. چرا حتی برای یک بار رئیس شورای شهر و یا شهردار به این منطقه نمی آیند تا بدبختی و محرومیت این محله ها را با چشمان خودشان ببینند.»

او می گوید: «ای کاش هیچ وقت نایسر را ناحیه منفصل شهری اعلام نمی کردند. لااقل جزو روستا بودیم و تکلیفمان مشخص بود و از امکانات روستایی بهره مند می شدیم. ولی حالا هم از امکانات شهری محروم هستیم هم از امکانات روستا.»درد و دل هایشان پایانی ندارد. زندگی در محاصره سگ های ولگرد و محرومیت از آب آشامیدنی که جزو ضروری ترین و اولیه ترین امکانات زندگی است فقط گوشه ای از تابلوی محرومیت در نایسر است.  

گزارش از زهرا علی بیگی